درک این که مفهومی علمی است یا نه، از سالیان دور همواره مسئلهای باز در فلسفه بوده است. اما چیزی که میدانیم این است که هر چیزی که علم نیست، لزوما مضر یا غلط نیست. در این بحث، شاید این اشتباه پیش بیاید که فکر کنیم هر مفهومی یا علم است یا نیست، اما بحث از این هم پیچیدهتر است. شبه علم، ناعلمی است که با لباس علم خودنمایی میکند. اما چگونه فریب شبه علم را نخوریم؟ و شبه علم با ناعلم چه تفاوتی دارد؟
اصولا حوزهای که به بررسی مفهوم علم و شبه علم میپردازد، فلسفهی علم است و در تمام مباحث فلسفی، تاریخ فلسفه را نمیتوان از فلسفه جدا دانست، بنابراین مجبوریم در این بحث همواره مثالهایی را از فیلسوفهای قدیم، و نظرات آنها و در کل مواجههی فسلفه با علم در اعصار مختلف مطرح کنیم.
سادهترین جوابی که ممکن است برای چیستی علم به ذهن برسد، این است که علم هر آن چیزی است که تلاش کند جهان را تبیین و توصیف و یا در مورد آن پیشبینی کند. اما ادیان مختلف هم به دنبال توصیف دنیا هستند، حتی طالعبینی هم ادعا میکند که اتفاقات جهان را پیشبینی میکند و جالب است که گاهی درست هم میگوید. تاریخ هم به دنبال توصیف جهان با استفاده از وقایع گذشته است. اما آیا هیچکدام از اینها را علم میدانیم؟ در واقع ما هیچکدام را علم به معنای علم تجربی نمیدانیم. هنر، ادبیات، تاریخ و بسیاری از شاخههای معرفتی، بسیار با ارزشند ولی در دستهی علوم تجربی قرار نمیگیرند، در واقع اینها ناعلمهایی هستند که ارزشمندند. بنابراین باید همواره مراقب باشیم تا ناعلم را با شبه علم خلط نکنیم.
یکی از اشخاصی که در این زمینه فعالیت کرده است، کارل پوپر، فیلسوف علم، منطقدان و ریاضیدان اتریشی-انگلیسی است. یکی از کارهای او به معیار ابطالپذیری پوپر معروف است. اگر در اواسط قرن بیستم، از پوپر میپرسیدیم که چه چیزی شبه علم است، در پاسخ میگفت هر آن چه که ابطالپذیر نباشد و در مقابل علم آن چیزی است که ابطالپذیر باشد. مفهوم این معیار این است که ما چیزی را میتوانیم علمی بدانیم که همواره در معرض ابطال باشد. دقت کنیم که ابطالپذیری یک نظریه یا گزاره، به مفهوم غلط بودن آن نیست، بلکه به این معناست که اگر به تجربه چیزی یافتیم که با آن نظریه در تناقض بود، نظریه را ابطال یا نقض کنیم. دو مثال معروف خود پوپر را در ادامه بررسی میکنیم:
پوپر معتقد بود که نظریهی فروید را با هر نوع یافتهی تجربی میتوان سازگار کرد. پیروان این نظریه در هر حالتی، رفتار یک بیمار یا سوژه را بر پایهی نظریه توصیف میکنند. مثالی که خود پوپر میزد اینگونه بود:
فرض کنیم شخصی، کودکی را به رودخانه میاندازد. طرفداران نظریهی فروید، این اتفاق را اینگونه توصیف میکنند که فردی که دست به این کار زده، امیال سرکوفتهای داشته که باعث انجام این جنایت شده و اگر همان لحظه شخصی با فداکاری کودک را نجات دهد، رفتار فرد دوم را اینچنین توصیف میکنند که او دارای امیال والایشیافته بوده است. در واقع در این نظریه، مفاهیم به گونهای تعریف شده که همهی دادههای کلینیکی را میتوان با آنها توصیف کرد. پس با استدلال پوپر، این نظریه ابطالپذیر نیست.
مارکس ادعا میکرد که در جوامع صنعتی سراسر جهان، در نهایت کمونیسم جای سرمایهداری را میگیرد. اما در روند تاریخ اینگونه نشد. پیروان این نظریه به جای ابطال نظریهی مارکس و پذیرش شکست، توجیه میکردند که با روی کار آمدن نظام رفاه اجتماعی، اجرایی شدن این نظریه به تعویق افتاده است و همچنان روی مواضع خود اصرار داشتند که کمونیسم، یک امر قطعی برای تاریخ خواهد بود. بنابرین این نظریه هم، با معیار پوپر علمی نیست.
در مقابل این دو نظریه، پوپر همواره نظریهی گرانش اینشتین را به عنوان نظریهای کاملا علمی قبول داشت. دلیل این پذیرش این بود که اگر به طور تجربی، درمییافتیم که نظریات اینشتین، با جهان واقعی در تناقض است، بلافاصله نظریه ابطال میشد و آن را کنار میگذاشتیم، یعنی هیچ جای توجیهی باقی نمیماند.
اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود. بعد از گذشت مدتی، مشخص شد که معیار پوپر با مشکلاتی روبروست. اشکالات معیار پوپر از جایی شروع شد که او متوجه شد، دانشمندانی که او کارهای آنها را کاملا علمی میداند نیز گاهی مانند پیروان نظریه فروید و مارکس رفتار میکنند. در واقع کمتر دانشمندی پیدا میشود که با اولین تناقضی که بین دنیای واقعی و کشفیات خود میبیند، نظریهی خود را کامل کنار بگذارد. مثال معروفی که در این مورد میدانیم این است که در سال 1846، منجمان متوجه شدند که مدار اورانوس، آنطور که در مکانیک نیوتنی پیشبینی میشد، رفتار نمیکند. اگر دانشمندان، با معیار پوپر با این پدیده مواجه میشدند باید نظریه را کاملا ابطال میکردند. اما آنها دقیقا توجیه کردند! آنها سعی کردند به دنبال دلایل این تناقض بروند و از قضا درست هم از آب درآمد و سیارهی نپتون که آن زمان کشف نشده بود، به لطف همین تناقض کشف شد. در واقع دلیل این انحراف مداری، وجود سیارهای ناشناخته بود که همان نپتون است.
آدامز در انگلستان و لووریه در فرانسه به طور جداگانه، مکان این سیاره را با درست انگاشتن نظریات نیوتن، حدس زدند و بعدا مشخص شد که دقیقا درست گفتهاند.
اشکالی که پوپر به مارکس و فروید میگرفت، به آدامز و لووریه هم وارد بود، اما جالب است که ما کار آنها را یک کار علمی تمامعیار میدانیم. پس معیار پوپر علیرغم این که در نگاه اول کاملا منطقی بود، به توفیق کامل نرسید.
بحث پوپر را سالها بعد، ویتگنشتاین ادامه داد. در مقالههای بعدی به آن نیز خواهیم پرداخت.
# فلسفهٔ علم # شبه علم # ابطالپذیری پوپر # کارل پوپربسیار جالب بود وبا زبانی ساده و روان بیان شده است.
بسیاز جالب بود وبازبانی ساده داوران بیان شده است.