پابلو نرودا دیپلمات و شاعر شیلیایی در سال 1971 به خاطر اشعاری که با قدرتی اساسی سرنوشت و رویاهای یک قاره را زنده کرده است؛ برنده جایزه نوبل شد. وی را یکی از برترین شعرا در قرن بیستم و بهترین شاعر در زبان اسپانیایی در دوره خود میدانند. اشعار او در سبکهای مختلفی سروده شدهاند؛ برخی اشعار عاشقانه و اروتیک هستند و برخی دیگر حماسی و تاریخی و حتی سیاسی. نرودا همیشه اشعار خود را با جوهر سبز مینوشت و این رنگ به عقیده شخصی او رنگ امید بود.
فعالیت ادبی پابلو نرودا از سنین پایین نوجوانی آغاز شد و پیشرفت او در این زمینه از منابع غیرمنتظرهای کسب شد. در میان معلمهای مدرسهی او گابریل میسترال، برنده جایزه نوبل ادبی در سال 1945، نیز بود. برخورد اتفاقی این دو شاعر بزرگ در آن نقطه از تاریخ سبب شد تا میسترال استعداد نرودا را شناسایی کند و در راه پیشبرد این استعداد به شاعر جوان کمک کند. هنگامی که نرودا دوران دبیرستان خود را به پایان رساند، در بسیاری از رقابتهای ادبی پیروز شده بود و همچنین اشعاری را در روزنامهها و مجلات محلی به چاپ رسانده بود.
چاپ مجموعه بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی خیلی زود پابلو نرودا را به یک از مهمترین شاعران شیلی تبدیل کرد. او در طول زندگیش در موقعیتهای دیپلماتیک مختلفی اشتغال داشت و در مقطی به عنوان سناتور حزب کمونیسم شیلی نیز فعالیت داشت. پس از اعتراضات شدیدی که به حکومت ایراد کرد، پابلو نرودا مجبور شد مدتی مخفیانه و خارج از شیلی زندگی کند. وی حتی در سال 1970 به عنوان یکی از نامزدهای ریاست جمهوری شیلی مطرح بود اما با اعلام حمایت از سالوادور آلنده به این موضوع پایان داد.
پابلو نرودا سرانجام در سال 1973 دنیا را وداع گفت. با وجود اعلام شدن سرطان پروستات به عنوان علت مرگ، این اتفاق در شرایطی مشکوک و شبههناک و تنها چند روز پس از شکست حزب دموکرات شیلی و پایان کار و قتل آلنده رخ داد و نرودا مهمترین سردمدار احتمالی برای شورش بر علیه حکومت دیکتاتوری پینوشه محسوب میشد. نزدیکان او سالها با ارائه شواهد ادعا میکردند نرودا مسموم و به قتل رسانده شده است. سرانجام در سال 2013 پس از نبش قبر و کالبدشکافی، آثار هیچگونه سمی در جسد نرودا گزارش نشد.
چندین مجموعه شعر از میان آثار این شاعر بزرگ به فارسی ترجمه شدهاند. از این میان میتوان به بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی، هوا را از من بگیر خندهات را نه، انگیزه نیکسونکشی و جنگ برای انقلاب شیلی، اسپانیا در قلب ما، بلندیهای ماچوپیچو، جهان در بوسههای ما زاده میشود، پایان جهان و سرود اعتراض اشاره کرد. در دامه یکی از اشعار معروف این شاعر فقید را میبینیم:
هوا را از من بگیر خندهات را نه!
نان را از من بگیر، اگر میخواهی
هوا را از من بگیر، اما
خندهات را نه
گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که میکاری
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز میکند
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزاید
از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی
اما خندهات که رها میشود
و پروازکنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید
عشق من، خنده تو
در تاریکترین لحظهها میشکند
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری است
بخند، زیرا خنده تو
برای دستان من
شمشیری است آخته
خنده تو، در پاییز
در کناره دریا
موج کفآلودهاش را
باید برافروزد،
و در بهاران، عشق من
خنده ات را میخواهم
چون گلی که در انتظارش بودم
بخند بر شب
بر روز، بر ماه
بخند بر پیچاپیچ خیابانهای جزیره،
بر این پسر بچه کمرو
که دوستت دارد
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم،
آنگاه که پاهایم میروند و باز میگردند
نان را، هوا را
روشنی را، بهار را
از من بگیر
اما خندهات را هرگز!
تا چشم از دنیا نبندم.