«خوشبختی شکل ظاهری ایمان است. تا زمانی که ایمان، امید و سخت کوشی نباشد، هیچ کاری را نمیتوان انجام داد.» (هلن کلر)
هلن از لحاظ هوش و ذکاوت میان خانواده و اطرافیان زبانزد بود. او از 6 ماهگی ادای کلمات را آغاز کرد و از 1 سالگی راه رفتن را آموخت، اما متاسفانه در 19 ماهگی به یک بیماری عفونی با تب بالا مبتلا شد.
چند روز پس از شروع علائم بیماری، مادر هلن متوجه میشود او نسبت به صدای زنگ شام در خانه و تکان دادن دستها در مقابل صورت واکنشی از خود نشان نمیدهد. همان زمان بود که مشخص شد هلن بینایی و شنوایی خود را به طور کامل از دست داده است. علت این بیماری تا امروز نامشخص مانده است. پزشک هلن آن را «تب مغز» نامیده بود. محققان نیز احتمال میدهند این بیماری تب اسکارلت (مخملک) یا مننژیت (التهاب و عفونت پرده مغزی) بوده است.
هلن بسیار باهوش بود و با محیط اطراف خود از طریق حس لامسه، بویایی و چشایی ارتباط برقرار میکرد. او همراه فرزند آشپز خانواده، نوعی زبان اشاره لمسی ابداع کرده بود و تا 7 سالگی از حدود 60 نشانه برای برقراری ارتباط با دیگران استفاده میکرد، اما با بالا رفتن سن به تدریج متوجه شد دیگران به جای استفاده از زبان اشاره لمسی از صحبت کردن و تکان دادن لبها استفاده میکنند.
این موضوع او را عصبی و خشمگین میکرد چرا که نمیتوانست در صحبتهای آنها مشارکت داشته باشد. هلن به قدری پرخاشگر شده بود که مدام جیغ میکشید و به دیگران لگد میزد. هم چنین در زمان خوشحالی به شدت و بدون کنترل میخندید. به همین دلیل خیلی از اعضای فامیل معتقد بودند او باید در بیمارستان روانی بستری شود.
والدین هلن همواره دنبال یک راه چاره برای آرام کردن، تربیت و تحصیل فرزند خود بودند. مادر او در سال 1886 سفرنامهای از «چارلز دیکنز» میخواند که در آن به تحصیلات موفقیت آمیز یک کودک نابینا و ناشنوا اشاره شده بود. پس از آن تصمیم میگیرد در اسرع وقت همراه دختر و همسرش به شهر بالتیمور برود تا با پزشک معالج آن کودک آشنا شود.
به توصیه این پزشک، والدین هلن او را نزد «الکساندر گراهام بل» کاشف تلفن میبرند.
الکساندر گراهام بل فقط مخترع تلفن نبود بلکه معلم ناشنوایان هم بود. خانواده کلر با او تماس گرفتند. وقتی گراهام بلر، هلن را ملاقات کرد به هوش ذاتی او پی برد. او به خانواده هلن پیشنهاد کرد که معلمی جوان به به نام «آنا سولیوان» را استخدام کنند تا به هلن جوان درس بدهد. خانواده کلر از وضعیت مالی خوبی برخوردار بودند و قادر بودند که برای فرزندشان معلم خصوصی بگیرند، بنابراین با خانم سولیوان تماس گرفتند.سالیوان بلافاصله بعد از آشنایی با هلن 6 ساله، حروف کلمه عروسک را روی کف دست او هجی کرد و بعد یک عروسک به او هدیه داد. هلن آن زمان هنوز نمیدانست که هر شیء یا نامی خاص شناخته میشود.
هلن به تدریج نسبت به بازی با انگشتها روی کف دست علاقهمند شده بود، اما هنوز از هدف آن آگاهی نداشت تا اینکه یک روز سالیوان او را کنار شیر آب میبرد و یکی از دست هایش را زیر آب میگیرد. همزان نیز روی کف دست دیگر هلن کلمه آب را هجی میکند. درست همان لحظه بود که هلن متوجه رابطه بین هجی کردن حروف روی دست و دنیای اطراف خود میشود.
او که از این موضوع سر شوق آمده بود، بلافاصله پاهایش را روی زمین میکوبد و از سالیوان درخواست میکند واژه زمین را روی دستش هجی کند. هلن به قدری به این موضوع علاقهمند شده بود که تا شب 30 کلمه یاد گرفت. هرچقدر دایره کلمات او بیشتر میشد، ارتباط قوی تری با افراد و محیط اطراف خود برقرار میکرد.
با استفاده از این روش دختر جوان به طور بینظیری، قادر به یادگیری و برقراری ارتباط شد. او در هشتمین سال تولدش به شهرت رسید و این شهرت در سراسر زندگیاش گسترش یافت. «مارک توآین» هلن را یاری کرد و او را کارگر معجزه نامید.